گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن-رنسانس
فصل دوازدهم
.II- بولونیا


اگر ما از ردجو و مودنا با شتاب می گذریم، بدان جهت نیست که این دو ناحیه یلان شمشیر زن یا نقاشان و نویسندگان قهرمان نداشتند. در ردجو یک راهب آوگوستینوسی، به نام آمبروجو کالپینو، فرهنگی به دو زبان لاتینی و ایتالیایی نوشت که در چاپهای بعدی تدریجاً تبدیل به یک لغتنامة یازده زبانه شد (1590). شهرک کارپی یک کلیسای جامع زیبا داشت که طرح آن به دست بالداساره پروتتسی تهیه شده بود (1514). مودنا مجسمه سازی به نام گویدو ماتتسونی داشت که همشهریان خود را از کیفیت واقعپردازانة پیکرة مسیح مرده، که با سفال لعابدار ساخته بود، به شگفت آورد؛ و جایگاههای همسرایان، که در قرن پانزدهم برای آن کلیسای متعلق به قرن یازدهم ساخته شده بودند، با زیبایی روکار و برج ناقوس آن هماهنگ بودند. پلگرینو دا مودنا، که در رم با رافائل کار می کرد و بعد به شهر زادبومی خویش بازگشت، اگر به دست اوباشی که قصد کشتن پسرش را داشتند به قتل نرسیده بود، ممکن بود نقاش شهیری بشود. بی شک شرارتهای دورة رنسانس عدة زیادی از نوابغ بالقوه را از میان برداشت.
بولونیا، که در برخوردگاه عمدة راههای بازرگانی ایتالیا واقع شده بود، همچنان رو به



<216.jpg>
کوردجو: عروسی قدیسه کاترین؛ مؤسسة هنری، دترویت،


سعادت می رفت، هرچند به همان نسبت که اومانیسم فلسفة مدرسی را از عرصه خارج می ساخت، ریاست فکری از آن شهر به فلورانس منتقل می شد. دانشگاه آن اکنون فقط یکی از دارالعلمهای متعدد ایتالیا بود و دیگر آن مقامی که بتواند مثل سابق برای پاپها و امپراطوران قانون خوانی کند نبود؛ اما دانشکدة پزشکیش هنوز بر نظایر خود برتری داشت. پاپها ادعای مالکیت بولونیا را داشتند، و کاردینال آلبورنوث اتفاقاً این ادعا را تنفیذ کرد (1360)؛ اما شقاقی که به واسطة اختلاف میان پاپهای رقیب حاصل شده بود (1378-1417) حاکمیت دستگاه پاپ را تا حد نظارت فنی تقلیل داده بود. یک خاندان ثروتمند به نام بنتیوولیو به زعامت سیاسی رسید و در سراسر قرن پانزدهم دیکتاتوری ملایمی را اجرا کرد که مظاهر جمهوری را مرعی می داشت وگرچه به ریاست عالی پاپ اعتراف می نمود، عملاً آن را نادیده می گرفت. جووانی بنتیوولیو به عنوان رییس مجلس سنا به مدت سی وهفت سال (1469-1506) با خرد و عدالت کافی بر بولونیا فرمان راند و تحسین شاهزادگان و محبت مردم را به خود جلب کرد. خیابانها را سنگفرش کرد، راهها را اصلاح نمود، و ترعه هایی ساخت؛ به مستمندان یاری کرد، برای تقلیل بیکاری کارگاههای عمومی به وجود آورد، و هنرها را جداً قوام داد. همو بود که لورنتسو کوستا را به بولونیا آورد؛ فرانچا برای او و پسرانش نقاشی می کرد، فیللفو، گوارینو، آوریسپا، و سایر اومانیستها در دربار او بگرمی پذیرفته شدند. در سالهای آخر فرمانرواییش از توطئه ای که برای خلعش ترتیب داده شده بود چنان آزرده خاطر شد که با روش شدیدی برای حفظ قدرت خود کوشید، و حسن نظر مردم را از دست داد. در 1506 پاپ یولیوس دوم با ارتشی به بولونیا هجوم برد و استعفای او را خواستار شد. او به آرامی به این امر تسلیم شد و رخصت یافت که بدون مزاحمت به جای دیگر برود، و دو سال بعد در میلان درگذشت. یولیوس موافقت کرد که بولونیا از آن پس توسط مجلس شیوخ خود اداره شود و تصمیمات آن به نظر نمایندة پاپ برسد تا اگر قانونی مورد مخالفت کلیسا باشد، رد شود. فرمانروایی پاپها منظمتر و آزادمنشانه تر از آن افراد خاندان بنتیوولیو بود؛ حکومت خود مختار محلی بلامانع بود، و دانشگاه از آزادی فرهنگی قابل ملاحظه ای برخوردار می شد. بولونیا تا ظهور ناپلئون (1796) اسماً و عملاً به صورت یکی از ایالات پاپی باقی ماند.
بولونیای زمان رنسانس به معماری خود می بالید. اتحادیة بازرگانان اطاق تجارت زیبایی بنا کرد (تاریخ اتمام؛ 1382)، و انجمن حقوقدانان ساختمان با شکوه وکلای دادگستری را از نوساخت (1384). اشراف کاخهای مجللی ساختند مانند بویلاکوا که در آن شورای ترانت در 1547 جلسات خود را تشکیل داد، و همچنین پالاتتسو پالاویچینی، که یکی از معاصران دربارة آن گفت «شایستة شاهان است» برای کاخ عظیم فرمانداری نمای جدیدی ساخته شد (1492)، و برامانته برای پالاتتسوکوموناله (شهرداری) پلکان مارپیچ شاهواری ساخت. نمای بسیاری از عمارات در سمت خیابان دارای پیش آمدگیهای طاق مانندی بود، به طوری که

شخص می توانست در قلب شهر چندین کیلومتر راه برود بی آنکه (جز در سر چهارراهها) در معرض باران یا آفتاب قرار گیرد.
در حالی که شکاکان دانشگاهی، مانند پومپوناتتسی، در خلود روح تردید می کردند، مردم و فرمانروایانشان کلیساهای جدید می ساختند، کلیساهای قدیم را می آراستند یا تعمیر می کردند، و با امید فراوان پیشکشهایی به معابد معجزه ساز تقدیم می داشتند. راهبان فرقة فرانسیسیان به کلیسای زیبای خودشان، سان فرانچسکو، برج ناقوس بسیار باشکوهی افزودند. دومینیکیان نیز، با ساختن چند جایگاه برای همسرایان، کلیسای سان دومنیکو را از حیث زیبایی غنی ساختند. این جایگاهها با دقت بسیار به دست فرا دامیانو اهل برگامو کنده کاری و خاتمکاری شد و میکلانژ استخدام شد تا برای سایبانی که در آن استخوانهای مؤسس فرقة متعصبانه حفظ می شد چهار پیکر بسازد. بزرگترین مایة افتخار و هم اندوه هنر بولونیا، کلیسای جامع سان پترونیو بود. پترونیوس (کسی که این کلیسا به نام او بود) در قرن پنجم اسقف این شهر بود، و مردم به واسطة اعمال نیکش او را دوست می داشتند. در 1307 بسیاری از مؤمنان ادعا کردند که با شستن قسمتهای بیمار بدن خود در چاه واقع در پایین ضریح او، از کوری، کری، یا سایر علتها شفا یافته اند. بزودی شهرت این معجزه شایع گشت و شهر مجبور شد برای صدها زایری که شفا می جستند جا تهیه کند. در 1388 انجمن شهر دستور داد که کلیسایی برای سان پترونیو ساخته شود- با عظمتی که کلیسای جامع فلورانس را تحت الشعاع قرار دهد. کلیسای سان پترونیو می بایست 215 متر در 140 متر باشد و گنبدی به ارتفاع 150 متر از سطح زمین داشته باشد. دراجرای این نیت، معلوم شد که اهمیت پول بیش از کسب افتخار است؛ فقط شبستان کلیسا، راهه های جانبی آن، و قسمت زیرین نما تمام شد. اما همان قسمت شاهکاری است که آرزوهای شکوهمند و ذوق هنر رنسانس را متجلی می سازد. لغازهای در و فرسب بالای آن با نقوش برجسته ای تزیین شدند (1425-1438) که در موضوع و قدرت هنری برتر از دروازه های ساخت گیبرتی برای تعمیدگاه فلورانس بودند و فقط در ظرافت و کمال از آن باز می مانند؛ در سنتوری، توأم با مجسمه های غیر جالب پترونیوس و آمبروسیوس، مجسمة حضرت مریم و کودک دیده می شود که جدا از زمینه ساخته شده و با تابلو عزای مریم در مرگ فرزند، اثر میکلانژ، ˜ǘșĠقیاس است. این کارهای یاکوپو دلا کوئرچا، اهل سینا، برای میکلانژ الهامبخش بودند، اما اگر میکلانژ صفا و سادگی کلاسیک طرحهای کوئرچا را می پذیرفت، ممکن بود از مبالغه در تجسم عضلات سبک مجسمه سازی خود نجات یابد.
در بولونیا مجسمه سازی با معماری رقابت می کرد. یک زن هنرمند به نام پروپرتسیا د روسی نقش برجسته ای برای نماʠکلیسای سان پترونیو ساخت؛ این نقش چندان مورد ستایش قرار گرفت که وقتی پاپ کلمنس هفتم به بولونیا آمد، تقاضای دیدن آن زن را کرد، اما او در همان هفته زندگی را بدرود گفته بود. آلفونسو لومباردی، که نقوش برجسته اش مورد ستایش میکلانژ

قرار گرفت، به تولای تیسین وارد تاریخ شد. چون شنید که شارل پنجم هنگام شرکتش در بولونیا (1530) می خواهد تیسین را مأمور ساختن تصویر خود کند، با اصرار از آن نقاش خواست که او را به عنوان مستخدم همراه ببرد؛ و وقتی که تیسین به نقاشی مشغول بود، آلفونسو خود را پشت او پنهان کرد و مدل امپراطور را با گچ ساخت. شارل مراقب او بود و از او خواست تا کارش را ببیند؛ آن را پسندید و از آلفونسو خواست تا از روی آن مجسمه ای از مرمر بسازد. وقتی شارل به تیسین 1000 کراون داد، به او گفت که نیمی از آن را به آلفونسو بدهد. لومباردی مجسمة تمام شده را به جنووا نزد شارل برد و 300 کراون دیگر از او دریافت کرد. آلفونسو، که حال مشهور شده بود، به وسیلة کاردینال ایپولیتو د مدیچی به رم برده شد و از طرف او مأموریت یافت تا برای لئو دهم و کلمنس هفتم سنگ گور بسازد. اما کاردینال در 1535 مرد و آلفونسو، که مأموریت و حامی خود را از دست داده بود، یک سال پس از او دارفانی را وداع گفت.
نقاشی در بولونیای قرن چهاردهم بیشتر تذهیب بود؛ و وقتی که به نقاشی دیواری تبدیل شد، از یک سبک خشک بیزانسی پیروی کرد. ظاهراً دونقاش از فرارا بودند که نقاشان بولونیایی را از خشکی مرگ آسای بیزانسی رهایی بخشیدند. وقتی فرانچسکوکوسا برای سکونت دایم به بولونیا آمد (1470)، هنوز در نقاشیهایش نوعی صلابت مانتیایی و سختی خطوط مجسمه ای وجود داشت، اما او یاد گرفته بود که تصاویر خود را با احساس و وقار بیامیزد، آنها را تحرک بخشد، و با بازی نوری با روحی به آنها جلوه دهد. لورنتسو کوستا در بیست و سه سالگی وارد بولونیا شد (1483) و بیست و شش سال آنجا ماند. کارگاهی هنری تأسیس کرد، هردو باهم دوست شدند، و یکدیگر را به نحو مؤثری تحت نفوذ قرار دادند؛ بعض اوقات تصویری را توأماً می ساختند. کوستا با نقاشی یک پردة عالی به نام حضرت مریم تاجدار در کلیسای سان پترونیو هم تحسین جووانی بنتیوولیو را جلب کرد و هم مزد خوبی از او گرفت. وقتی جووانی با نزدیک شدن یولیوس مخوف فرار کرد (1506)، کوستا دعوتی را برای جانشینی مانتنیا در مانتوا پذیرفت.
در همان اوان، فرانچسکو فرانچا خود را پیشوای مکتب بولونیا می ساخت. پدرش مارکو رایبولینی بود، اما چون اطلاق نام خانوادگی در ایتالیا تحت قاعده نبود، فرانچسکو به نام زرگری شناخته شد که نزد او به شاگردی گمارده شده بود. سالها به هنر زرگری، سیمگری، میناکاری، و حکاکی اشتغال داشت. بعداً رئیس ضرابخانه شد و نقش سکه های شهر را با تصویر بنتیوولیو و پاپ تهیه کرد؛ سکه های کار او چنان در زیبایی مشتهر بودند که نظر گرد آورندگان سکه را جلب کردند و بزودی پس از مرگ او قیمتهای گزاف یافتند. وازاری او را مردی محبوب توصیف می کند و می گوید «در محاوره چندان خوش طبع بود که می توانست غمگینترین اشخاص را سرگرم سازد، و محبت شاهزادگان و امیران و دیگر کسانی را که می شناختندش به خود جلب کرد.»
دقیقاً نمی توان گفت که چه چیز فرانچا را به نقاشی کشاند. بنتیوولیو استعداد او را به هنگام

چهل و نه سالگی کشف کرد و به او مأموریت داد تا تصویری برای محراب نمازخانة سان جاکومو مادجوره نقاشی کند (1499). پس از اتمام تصویر، آن دیکتاتور خوشوقت شد و فرانچا را، برای تزیین کاخ خود با نقوش دیواری، استخدام کرد. این نقوش در غارت کاخ به وسیلة مردم در 1507 خراب شدند، ولی ما قول وازاری را در مورد این فرسکوها و نظایرشان در دست داریم. او می گوید: «این فرسکوها چنان احترامی برای او در شهر فراهم کردند که مردم مقامی نزدیک به الوهیت برایش قایل شدند.» مأموریتهای بسیار به او واگذار شد و شاید او آنقدر از ظرفیت خود بیشتر کار قبول می کرد که نمی گذاشت قدرتش حداکثر پیشرفت را داشته باشد. مانتوا، ردجو، پارما، لوکا، و اوربینو از آثار نقاشی او بهره مند شدند؛ موزة نقاشی بولونیا به قدر یک اطاق از پرده های او دارد. از تصویرهای او در نقاط دیگر اینها را می توان نام برد: خانوادة مقدس، در ورونا؛ تدفین عیسی، در تورینو؛ مصلوب کردن عیسی، درلوور؛ مسیح مرده و تصویر شگفت انگیزی از بارتولومئو بیانکینی، در لندن؛ مریم عذرا و کودک، در کتابخانة مورگن؛ و شبیه دلپذیری از فدریگو گونتساگا در زمان جوانی، در موزة مترپلیتن. هیچ یک از اینها مقام اول را دارا نیستند، ولی همه به زیبایی ترسیم شده اند، رنگامیزی ملایمی دارند، و جنبة مهر و زهدی در آنها هست که کارهای رافائل را بشارت می دهد.
دوستی مکاتبه ای فرانچا با رافائل یکی از مطبوعترین وقایع رنسانس است. تیموتئو و بنی از شاگردان فرانچا در بولونیا بود (1490-1495) و در اوربینو یکی از نخستین آموزگاران رافائل شد. شاید در همین هنگام بود که آن هنرمند جوان وصفی از فرانچا شنید. وقتی رافائل در رم به شهرت رسید، از فرانچا دعوت کرد که به دیدنش بیاید. فرانچا به علت پیری عذر آورد، اما قصیده ای در مدح رافائل نوشت. رافائل نامه ای برای او فرستاد (5 سپتامبر 1508) که مشحون است از تواضع خاص دورة رنسانس.
دوست گرامی آقای فرانچسکو:
هم اکنون تصویر شما را دریافت داشتم که سالم به دستم رسید. ... به خاطر آن از شما سپاسگزارم. تصویر بسیار زیبا و چندان جاندار است که مراگاه به اشتباه می اندازد، بدان سان که خود را با شما می پندارم و گویی سخنان شما را می شنویم. از تأخیر در ارسال تک چهرة خودم پوزش می طلبم، زیرا مشاغل مهم و پیوسته مانع از آن بوده اند که به انجام تعهدی که با شما داشته ام دست یازم. ... مع هذا، فعلاً تابلو دیگری، از میلاد مسیح، برای شما می فرستم که ضمن کارهای دیگر رسم شده و من برای نقایصی، که در آن هست شرمنده ام؛ این هدیة ناچیز را بیش از هر چیز به نشانة اطاعت و محبت به شما تقدیم می کنم. اگر در ازای آن، تابلو شما را از داستان یهودیت دریافت کنم، آن را درمیان اشیایی قرار خواهم داد که برای من بسیار پربها وگرامی هستند.
آقایان ایل داتاریو و کاردینال ریاریو بترتیب در انتظار تمثال «حضرت مریم» کوچک و بزرگ شما هستند. ... من خود، با همان اشتیاق و رضایتی که با آن تمام کارهای شما را می بینم و تحسین می کنم، منتظر وصول آنها هستم؛ هیچ گاه کار کسی دیگر را زیباتر و نیکوتر از آن شما نیافته ام.

ضمناً با آن احتیاطی که در شما سراغ دارم. خواهش می کنم از خودتان مواظبت کنید و مطمئن باشید من اندوه شما را غم خود می دانم. مرا همچنان دوست داشته باشید، همانگونه که من شما را از صمیم قلب دوست می دارم.
آن که همواره خدمتگزار شماست
رافائلو سانتسو شما.
البته در این نامه مقداری عبارت پردازی تشریفاتی دیده می شود، اما اینکه آن محبت متقابل واقعی بود، از نامة دیگری هویداست که با آن رافائل تابلو مشهور قدیسه سیسیلیای خود را برای فرانچا فرستاد تا در نمازخانة بولونیا نصب شود. در این نامه رافائل از او خواهش می کند که «مانند یک دوست، اشتباهاتی را که ممکن است در آن ببیند تصحیح کند.» وازاری می گوید که وقتی فرانچا آن تصویر را دید، چندان تحت تأثیر زیبایی آن قرار گرفت که میل به نقاشی را بکلی از دست داد، بیمار شد، و فی الحال در سن شصت و پنج سالگی درگذشت (1517). این یکی از آن حکایات مشکوک وازاری دربارة مرگ اشخاص است؛ اما در این مورد می افزاید که عقاید دیگری نیز درمورد وفات فرانچا وجود دارد.
شاید فرانچا پیش از مرگش گراوورهایی را دیده باشد که توسط شاگردش مارکانتونیو رایموندی از روی نقاشیهای رافائل تهیه شده بودند. مارک در سفر خود به ونیز، بعضی از حکاکیهای آلبرشت دورر را بر روی مس و چوب دیده بود. تقریباً تمام پول سفر خود را در خرید سی وشش کلیشة چوبی آن استاد نورنبرگی دربارة آلام مسیح صرف کرد، آنها را بر مس منتقل ساخت وچاپ کرد، و به نام کار دورر فروخت. پس از آن به رم رفت، یکی از پرده های رافائل را برروی مس حک کرد، و در این کار چندان دقت و مهارت به خرج داد که رافائل اجازه داد تعداد زیادی از تابلوهای او کلیشه و چاپ شوند و به فروش برسند. رایموندی از نقاشیهای رافائل و دیگران نسخه برداری کرد و آنها را برمس منتقل ساخت و باسمه هایشان را فروخت. در حالی که او از این طریق نوین راه معاشی به دست می آورد، نقاشان اروپا بدون دیدن ایتالیا می توانستند از آن راه طرح نقاشیهای بزرگترین استادان دورة رنسانس را بشناسند. فینیگوئرا، رایموندی، و اخلاقشان برای هنر آن کاری را کردند که گوتنبرگ، آلدوس مانوتیوس، و دیگران برای دانشوری و ادبیات انجام دادند: آنها راههای نوینی برای ارتباط و انتقال ساختند و به جوانان لااقل طرحهایی از میراث آن دادند.